سیاوش و آتش
گذر سیاوش از آتش

سیاوش فرزند کاووس، شاه خیره سرِ کیانی است که پس از زاده شدن، رستم او را به زابل برده، رسم پهلوانی، فرهیختگی و رزم و بزم بدو میآموزد. در بازگشت، سودابه، همسر کاووس شاه، به سیاوش دل میبندد؛ پس پیغامی نزد او فرستاد و او را دعوت کرد که وارد اتاقش شود. اما او در جواب کلمات بهانه ای فرستاد، زیرا به او اعتماد نداشت. سپس سودابه نزد کی کاووس شکایت کرد که سیاوش به حرف او گوش نداده و از شاه خواست که او را پشت پرده های خانه زنان بفرستد، تا پسرش با خواهرانش آشنا شود. و کی کاووس آنچه سودابه از او خواست انجام داد و سیاوش اوامر او را اطاعت کرد
اما سودابه، زمانی که سیاوش به داخل خانه آمد، درخواست کرد که تنها با او صحبت کند. اما سیاوش در برابر خواسته او مقاومت کرد. و سه بار سودابه او را در پشت پرده های خانه فریب داد و هر سه بار سیاوش در مقابل حرف هایش سرد بود..امّا او که آزرم و حیا و پاکدامنی و عفاف آموخته است، تن به گناه نمیسپارد و به همین دلیل از سوی سودابه متّهم میشوداما سودابه، زمانی که سیاوش به داخل خانه آمد، درخواست کرد که تنها با او صحبت کند. اما سیاوش در برابر خواسته او مقاومت کرد. و سه بار سودابه او را در پشت پرده های خانه فریب داد و هر سه بار سیاوش در مقابل حرف هایش سرد بود..امّا او که آزرم و حیا و پاکدامنی و عفاف آموخته است، تن به گناه نمیسپارد و به همین دلیل از سوی سودابه متّهم میشود
آنگاه سودابه خشمگین شد و نزد پادشاه شکایت کرد که بر من نظر دارد و به شهرت نیک سیاوش تهمت زد و اخبار ناپسند او را در سراسر زمین پخش کرد و قلب کی کاووس را علیه پسرش ملتهب کرد. اکنون پادشاه بیش از حد عصبانی شده بود و سیاوش هیچ چیزی نداشت تا از خود دفاع کند، زیرا کی کاووس عاشق سودابه بود و او فقط به حرف های او گوش می داد و از نیرنگ های شیطانی او خبر نداشت. چون سودابه گفت که سیاوش اشتباه بزرگی مرتکب شده است، کی کاووس پریشان شد اما نمی توانست بین آنها قضاوت کند.پس از چندی، (برای دور ماندن از وسوسههای سودابه و خیره سریهای کاووس) داوطلبانه، از جانب پدر برای جنگ با افراسیاب به سوی توران زمین میرود. افراسیاب گروگانهایی را به نزد او میفرستد و سیاوش آشتی را میپذیرد. از دیگر سو، کاووس از سیاوش میخواهد که گروگانها را بکشد؛ اما سیاوش نمی پذیرد و به توران پناه میبرد.
کی کاووس تصمیم گرفت تا افرادش از جنگلها هیزم آورند و آتش بزرگی بر پا کنند و چنین کردند. انبوهی از کندههای بزرگ درخت می سوختدن به طوری که چشم آن را به فاصله دو فرسنگ ببیند. پادشاه دستور داد که نفت بر چوب ها بریزند. آنقدر حجم چوب ها زیاد بود که به دویست نفر برای روشن کردن آتش نیاز داشتند. شعلهها و دود آسمان را فرا گرفت و مردم چون زبانهای آتش را دیدند از ترس فریاد زدند و گرمای آن در دور تا دور زمین احساس شد.
در آنجا با جریره، دخت پیران ویسه (وزیر خردمند افراسیاب) و فرنگیس، دخت افراسیاب ازدواج میکند، از جریره، فرود و از فرنگیس، کیخسرو، زاده میشود. سیاوش دو شهر “گنگ دژ” و”سیاوش گرد” را در توران بنا مینهد. پس از چندی به تحریک گرسیوز، میانه سیاوش و افراسیاب به تیرگی میگراید و سرانجام، خونِ او در غربت و بی گناهی ریخته میشود.

حالا که همه چیز آماده بود، کی کاووس از پسرش سیاوش خواست تا به میان کوه آتش برود تا بی گناهی خود را ثابت کند. سیاوش به دستور پادشاه عمل کرد و پیش کی کاووس آمد و بر او سلام کرد و او را برای مصیبت آماده ساخت و چون به آتش نزدیک شد، جان خود را به خدا سپرد و دعا کرد که او را نزد پدرش پاکیزه نگاه دارد. سپس اسب خود را مهار کرد و داخل شعله شد. فریاد غمگینی از همه مردم در دشت و شهر بلند شد، چرا که آنها معتقد بودند که هیچ انسانی نمی تواند زنده از این کوره بیرون بیاید. سودابه فریاد را شنید و بر بام خانهاش بیرون آمد تا آن منظره را ببیند و دعا کرد که بلایی به سیاوش برسد تا بی گناهی خودش اثبات گردد و چشمانش را بر آتش بسته بود
و سیاوش بدون ترس سوار شد و جامه های سفید و اسب آبنوسش در میان شعله ها می درخشیدند. به انتهای راه رسید، و وقتی بیرون آمد، حتی دود لباس او را سیاه هم نکرده بود.

وقتی مردم دیدند که او زنده بیرون آمده است، فریادهای شادی سر دادند و بزرگان به استقبال او آمدند و جز سودابه، شادی در دل های همگان جاری بود. اینک سیاوش سوار شد تا به حضور شاه رسید و سپس از اسب پیاده شد و پیش پدرش ادای احترام کرد

صفحه بعد
صفحه قبل